-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 22:17
خوابم میاد بد جور .استرس هم دارم بدجورتر
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 22:51
الان خوب خوبم صحیح و سالم ملالی نیست جز دوری روی پسر شاه پریون که اونم به زودی مشکلش حل میشه. در مورد رشته فوق تصمیم گرفتم یک عالمه کتاب خریدم حالا باید یه کم وقت پیدا کنم واسه درس خوندن.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 22:31
تا حالا 2 تا استامینوفن کدئین رو با هم خوردین؟من خوردم و فکر نمی کردم اینقدر زود اثر کنه دارم میفتم از رو صندلی چشمام باز نمیشه الا ن اگر شکنجه ام بدن به هر کاری اعتراف میکنم به این شرط که بعدش بذارن بخوابم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 22:03
باید خوشحال باشم ولی نیستم.غم و شادی با همه.نمی تونم تفکیکشون کنم.میدونم جدائی به نفع خودمه خیلی وقت هم هست که خودمو آماده کردم ولی عصبی میشم از فکر اینکه دیگه نباشه.میدونم برای هر دومون بهتره که زودتر تمومش کنیم این وابستگی هر دومونو داغون میکنه و فکر میکنم اونو بیشتر ولی هیچ اقدامی نمی کنم نشستم منتظر تا خودش اتفاق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 18:59
چند وقتیه که به طرز مسخره ای هوس کردم درس بخونم.هر چی هم که میخوام با این حس مبارزه کنم نمیتونم.دائم به خودم میگم اگر کلاس زبان برم یه یه کلاس دیگه که جنبه تحصیل داشته باشه خوب میشم و از حال و هوای دانشگاه میام بیرون ولی باز ارضا نمیشم.عشق خوندن دارم درس خوندن و امتحان دادن و بقیه بند و بساطای دانشجوئی رو دوست دارم یه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 11:29
دلم میخواد برم یه جای دور آخر دنیا یه جائی که دست هیچ کس بهم نرسه یه جا که هیچ کس منو نشناسه یه اتاق کوچیک داشته باشم یه کار معمولی حقوقش هم مهم نیست.مهم اینه که کسی ندونه من کیم کسی به خودش اجازه قضاوت کردن در مورد دیگران رو نده مردم کار به کار هم نداشته باشن دوستای جدید داشته باشم فارغ از روابط کاری فارغ از روابط...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 11:14
قدرت تصمیم گیری رو از دست دادم در واقع اصلا نمیدونم خه کاری به صلاح منه.وقتی فکر میکنم میبینم ساعت کار طولانی تاثیری رو زندگیم نذاشته .من استاد برنامه ریزی هستم در این چند ماه گذشته هیچ بخشی از زندگیم به خاطر کارم لنگ نشده ولی از طرفی .... حس بدی دارم ، انتقام ، اذیت ، پوز زنی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 23:32
آقای محترم: علیرغم علاقه ای که بهتون دارم باید بگم ، خیلــــــــــــــــــی خری
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 23:30
آقای محترم: علیرغم علاقه ای که بهتون دارم باید بگم ، خیلــــــــــــــــــی خری
-
پیش به سوی قهر
جمعه 5 آبانماه سال 1385 23:53
محض رضای خدا اصلا نمیگه حالت چطوره؟نمیگه زنده ای؟چته؟چرا حرف نمیزنی؟آخه یک کلمه سوال کن تا منم بگم نمیدونم!! همین الان فهمیدم چمه.دنبال بهانه میگردم دلم تنوع میخواد فکر کنم با یک قهر آنچنانی کارم راه میفته
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1385 23:01
حالم یه جورائی بده.نمیفهمم چی میخوام سر در گمم انگار قراره یه اتفاقی بیفته که نمی دونم چیه نمیتونم رو هیچ کاری تمرکز کنم گیجم دائم از این شاخه به اون شاخه میپرم .دو خط کتاب میخونم میرم میوه میخورم بر میگردم میرم سراغ مجله .مجله رو ورق میزنم سر سرکی میرم آب میخورم یه کم تلویزیون نگاه میکنم و بر میگردم میام تو اینترنت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1385 18:33
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1385 13:57
بچه که بودم خیلی دلم میخواست عاشق بشم به نظر فرایند جالبی بود یه کار فوق العاده. بزرگتر که شدم یعنی به سنی که دیگه خودم رو خوب میشناختم سعی کردم از عشق و عاشقی دوری کنم.میدونستم آسیب پذیریم زیاده و عاشقی کار من نیست که تا یکی میگه بالا چشمت ابرو گریه میکنم.همیشه خودم رو از این جور موقعیت ها دور میکردم تا احساس میکردم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 23:47
دلم داره میترکه از غصه .گوله گوله اشک میریزم از اون طرف تو مسنجر واسه دوستم جک تعریف میکنم . خیلی با حالم مگه نه؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مهرماه سال 1385 21:50
هم میخوامش هم دلم میخواد ازش جدا بشم هر دوتای اینها رو هم از ته دل میخوام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 22:27
یه حس ناجوری دارم با اینکه هیچ اتفاق خاصی نیافتاده ولی احساس میکنم یه چیزی شده.قیافه اش گرفته بود ناراحت نه ولی تو فکر بود اون حس همیشگی رو نداشت احساس میکنم یه جورائی از هم دور شدیم انگار زوری اومده بود دستاش گرمای سابق رو نداشت صداش ،حالت قیافه اش ،همه با همیشه فرق داشت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 00:36
هر کسی به روش خودش مسلمونه. هر کسی به روش خودش دین داره تو جامعه امروز مردم در هر زمینه ای حتی دین با روش خودشون زندگی میکنن و شاید خیلی از اونهائی که از دید ما بی دین تلقی میشن یا ایمانشون ضعیفه پیش خدا خیلی هم عزیز و مقرب باشن حتما خدا بهتر و بیشتر از دل بنده هاش خبر داره .پس ما این وسط چه کاره ایم که دائم به اعمال...
-
حس متفاوت
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 14:26
چه حس جالبیه ۲تا وبلاگ داشتن.وقتی اونجا مینویسم همه افکارم رو نمیگم و در مورد همونائی که مینویسم منتظر کامنتم دلم میخواد مردم بیان بخونن نظر بدن دلم میخواد اونجا رفت و آمد جریان داشته باشه ولی دلم نمیخواد در مورد خودم همه چیزو بگم. اما اینجا دوست دارم از خودم بگم از حال و هوائی که توش هستم از کارائی که میخوام انجام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 13:41
از عصر تا حالا که از زور بیکاری نشستم و وبلاگ میخونم به این نتیجه رسیدم که من تنها نیستم و خیلی ها افکاری شبیه من دارند.بعضی وقتها خوبه که آدم بدونه منحصر به فرد نیست هم در قسمت های مثبت و هم در قسمت های منفی زندگی. در راستای همین کشفیات تصمیم گرفتم برنامه ۱ سال آینده را تنظیم کنم.قبلا برنامه ریزی برای خودم داشتم ولی...
-
عزیز از دست رفته
جمعه 21 مهرماه سال 1385 20:16
... گفتی رابطه ی من و تو پیچیده است . همه ی روابط زندگی تو پیچیده اند . هیچ رابطه ی نرمالی نداری . دوست پسر ، دوست ، پارتنر ، سیمپل فرند . آدم ها واست حد دارن . کافیه یکی یه قدم بره اون ور خطی که واسش کشیدی تا بندازیش بیرون . من دوستت دارم . همیشه داشتم ولی هیچ وقت فرصت ابرازشو بهم ندادی . خودت بگو . بمونم طرف تو که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهرماه سال 1385 19:06
من هیچم و به هیچ نیارزد دعای من شاید مرا به هیچ ببخشد خدای من
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1385 23:27
چند سال پیش تو کتاب بر باد رفته جمله ای خوندم که اون موقع فقط به نظرم جالب آمد ولی الان بعد از گذشت این همه سال معنی دقیق اونو میفهمم در واقع چیزی فرا تر از فهمیدن . وقتی جائی کم میارم وقتی اختیارکنترل اوضاع از دستم خارج میشه و به سمتی میره که کاملا مغلوب میشم وقتی شکست میخورم اونم در موقعیتی که همه انتظار برد از من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مهرماه سال 1385 20:30
در اطاق رو ببند و نیم ساعت تمام چیزهائی که به ذهنت میرسه بنویس بعد تمام چیزهائی که نوشتی بخون تا بفهمی چقدر برده ذهنت شدی تا ببینی که چه چیزای عجیب و متنوعی تو ذهنت داری ذهنت رو از هر چی که در آن هست پاک کن تا بتونی از دنیای اطرافت لذت ببری
-
عفو بفرمائید
جمعه 7 مهرماه سال 1385 12:52
عفو کردن خطا ، انتقام ملایمی است. دیل کارنگی من از این روش استفاده کردم خیلی موثر بوده به شما هم توصیه میکنم امتحان کنین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 21:29
مرده شدم از خستگی
-
پذیرش
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 22:19
با گذر زمان آدمها تغیر میکنند.منم تغییر کرده ام.طی ۵ سال گذشته و حتی طی ۶ ماه گذشته من دیگه اون آدم سابق نیستم. کارهائی میکنم که قبلا نمی کردم طرز فکرم عوض شده و این تغییر به حدی تدریجی است که اطرافیان متوجه نمی شوند ولی من خودم میدونم که تغییر کرده ام و میدونم که همه آدما عوض میشن پس نباید به شناختی که قبلا از دوستام...
-
منو چند تا دوست داری؟
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 15:15
دیدین این پسر بچه های کوچولو رو که دائم با همه در گیر میشن؟پسر های ۵-۴ ساله قلدر که دائم به همه جواب میدن با بزرگتر از خودشون دعوا میکنن،از دیوار راست بالا میرن ،همه از دستشون به عذابند ولی تا دعوا شون میکنین و میزنین پشت دستشون گریه میافتند. آدم لجش میگیره.هم خیلی شیطونن و آدمو عاصی میکنن هم اونقدر شیرین و جذابن که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 22:48
وقتی که از صبح تا شب سر کار باشی چطور میتونی همه اون کارا رو انجام بدی؟هاااااا؟ چطوری آخه؟؟
-
و اینک خلاصه خبر ها ...
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 22:22
به گزارش خبر گذاری لیلی نیوز امروز وضعیت رژیم غذائی افتضاح بود و من به اندازه خرس غذا خوردم( برای احتیاط دور از جون خرس) صبحانه:میوه نهار : ۵/۱ کفگیر پلو +خورش شام : ۵ عدد کاک کرمانشاهی +خیار و انگور و نصف کفگیر برنج و خورش !!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 23:57
اصلا حوصله ندارم برنامه امروز رو بنویسم ولی رژیم خوب پیش رفت ورزش هم کردم که البته ورزش کردن برای من در حکم شکستن شاخ غوله !!!!