-
شرطی شدن
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 23:51
همه ما شیر به دنیا آمده ایم اما جامعه ما را شرطی میکند ذهن ما را به صورت گوسفند برنامه ریزی میکند .... اکنون زمان آن رسیده که به بازتاب خود در برکه بنگریو اقدام به شکستن هر آنچیزی بکنی که تو را توسط دیگران شرطی کرده..... هر کاری را که برای بیدار کردن شیر درون لازم است انجام بده.
-
گزارش ۱
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 23:52
شام : یک لیوان شیر +میوه + مولتی ویتامین
-
تصمیم کبری
جمعه 24 شهریورماه سال 1385 18:19
تصمیم گرفتم چند تا کار مثبت برای زندگیم انجام بدم. چند کاری که شاید تاثیر خاصی رو زندگیم نداشته باشه ولی از نظر روحی برای خودم خیلی خوبه.البته چیزی که تو روحیه موثر باشه طبعا رو بقیه زندگی هم تاثیر میگذاره.حالا به هر حال من فعلا به تاثیرات ظاهری این موضوع کار دارم نه چیزای دیگه.خوب شروع میکنیم .( مهستی داره میخونه :...
-
اگر همه اینها رو بدونین چه کار میکنین؟
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 00:28
اگر بدونین که طی دو ماه آینده چه اتفاقاتی قراره تو زندگیتون پیش بیاد چه کار میکنین؟چه کار میکنین اگر بدونبن همه این اتفاقات بد و نا خوشایندند ؟وقتی میدونین هیچ کاری ازتون ساخته نیست وقتی قراره آرامش زندگیتون حداقل به مدت 5 سال تبدیل به طوفان بشه وقتی که فقط باید منتظر بشینین و دعا کنین این اتفاقات در اون حدی که تصور...
-
please answer
شنبه 18 شهریورماه سال 1385 23:46
at this time next year where are you
-
ترس
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 18:56
تا به حال چه چیزهائی رو به خاطر، ترس از دست دادن، از دست داده اید؟؟
-
نقش ادب در عشق
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 12:01
عشق از نهایت ادب شروع میشه و به بی ادبی مطلق میرسه. فراموش کردم این جمله مال کیه ولی به نظر جالب میاد.اگه یه کم فکر کنیم شاید ما هم به همین نتیجه برسیم. در شروع آشنائی همه سعی میکنند مودب و متین رفتار کنند به تدریج که با هم احساس راحتی میکنند و به اصطلاح خودمونی میشوند سر شوخی باز میشه و ازین مرحله به بعد صمیمیت بیشتر...
-
دست آورد
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 11:45
اگر فکر کنی طرفت یه دست آورد مهمه ، سعی میکنی حفظش کنی و زمانی که این کارو کردی به تدریج از دستش میدی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 23:08
فقط میتونم بگم که دارم دیوونه میشم .
-
پریود ، وبلاگ و آرامش
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 00:02
پ رگلک موضوع جالبی رو در وبلاگش مطرح کرده که گرچه در قالب یک پست بود ولی من سه برداشت موضوعی جداگانه ازش داشتم ۱- بحث جذاب پریود که من هر زمان بهش فکر میکنم حیرون میشم( نمی تونم اصطلاح بهتری پیدا کنم) من هر چی در این مورد اطلاعات داشتم از طریق دوستام و مدرسه بود مامان هیچ وقت در این مورد با من صحبت نکرد حتی خواهر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 11:08
نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده تمام اون چیزهائی که یه روزی برام مهم بودند حالا اهمیت خودشون رو از دست دادند.زندگیم فقط تو همین لحظه ای که توش هستم خلاصه شده. هیچ آینده ای تو ذهنم نیست یه زمانی خیلی به آینده خودم و آدمای اطرافم و روابطم فکر میکردم ولی الان دیگه نه.در واقع خسته شدم از افکار کسل کننده از وقتی که شروع کردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 23:03
دقیقا نمی دونم چی بنویسم و از کجا شروع کنم.همیشه حرفامو فراموش میکنم دیشب یه دنیا حرف داشتم که امشب هیچ کدومش یادم نیست. امشب شب خوبی بود با این که اونطور که میخواستیم پیش نرفت ولی بدم نبود.اتفاق جالبی که افتاد این بود که یه نفر یه حرفی زد که اگه تا دیشب میشنیدم یه شب تا صبح گریه میکردم ولی الان نمی دونم چه اتفاقی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 23:24
دوستش دارم ولی بعضی وقتا نمی دونم چه طوری با اخلاقش کنار بیام اعصابمو خورد میکنه .البته الان که خوبیم.در واقع همیشه خوبیم هیچ وقت هیچ مشکل بزرگی نیست ولی همیشه یه چیزی هست فکر منو به هم بریزه.همیشه وسط خنده و شوخی درست اونوقتی که فکر میکنم چه شب قشنگی و چقدر داره بهم خوش میگذره یه دفعه یه چیزی میگه که خنده رو صورتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 23:19
اسباب کشی کردم آمدم اینجا