خطر متفاوت بودن را بپذیر

خطر متفاوت بودن را بپذیر اما بیاموز بدون جلب توجه متفاوت باشی.

خطر متفاوت بودن را بپذیر

خطر متفاوت بودن را بپذیر اما بیاموز بدون جلب توجه متفاوت باشی.

 

هم میخوامش هم دلم میخواد ازش جدا بشم هر دوتای اینها رو هم از ته دل میخوام.

 

 

یه حس ناجوری دارم با اینکه هیچ اتفاق خاصی نیافتاده ولی احساس میکنم یه چیزی شده.قیافه اش گرفته بود ناراحت نه ولی تو فکر بود اون حس همیشگی رو نداشت احساس میکنم یه جورائی از هم دور شدیم انگار زوری اومده بود دستاش گرمای سابق رو نداشت صداش ،حالت قیافه اش ،همه با همیشه فرق داشت...

 

هر کسی به روش خودش مسلمونه. هر کسی به روش خودش دین داره تو جامعه امروز مردم در هر زمینه ای حتی دین با روش خودشون زندگی میکنن و شاید خیلی از اونهائی که از دید ما بی دین تلقی میشن یا ایمانشون ضعیفه پیش خدا خیلی هم عزیز و مقرب باشن حتما خدا بهتر و بیشتر از دل بنده هاش خبر داره .پس ما این وسط چه کاره ایم که دائم به اعمال مردم گیر میدیم؟به ما چه که طرف روزه میگیره یا نه؟ به ما چه نماز میخونه یا نه؟اصلا به ما چه که تو مهمونی هاشون چی میخورن و چی میپوشن. ما اگر خیلی با این جور آدما مشکل داریم میتونیم از لیست دوستامون حذفشون کنیم ولی قطعا خدا خودش بهتر میدونه با بنده اش چطوری رفتار کنه.

----------------------

از زبون خودم نوشتم ولی در واقع من با طیف وسیعی از آدما با نگرش های متفاوت دوست هستم در واقع هیچ وقت نمی تونم یه مهمونی برگذار کنم که همه دوستام توش دعوت باشن چون اونقدر با هم متفاوتن که میشه گفت جمع اضداد هستن.

حس متفاوت

 

چه حس جالبیه ۲تا وبلاگ داشتن.وقتی اونجا مینویسم همه افکارم رو نمیگم و در مورد همونائی که مینویسم منتظر کامنتم دلم میخواد مردم بیان بخونن نظر بدن دلم میخواد اونجا رفت و آمد جریان داشته باشه ولی دلم نمیخواد در مورد خودم همه چیزو بگم.

اما اینجا دوست دارم از خودم بگم از حال و هوائی که توش هستم از کارائی که میخوام انجام بدم از نقشه هام از دلتنگی هام از همه چی.ولی دلم نمیخواد کسی اینجا رو بخونه یعنی نه این که نخوام ولی زیادم برام مهم نیست .این جا من واسه دل خودم مینویسم دنبال خواننده نیستم گرچه بازم درش به روی همه بازه و من هیچ اعتقادی به بستن کامنتها ندارم و اگر کسی هم نظر بده پابلیش میکنم ولی به هر حال دنبالش نیستم بر عکس اون یکی وبلاگم که دوست دارم خواننده داشته باشم.این چه حس عجیبیه که در دو مکان متفاوت با دو روش متفاوت از خودت میگی ولی با دو نگاه متفاوت.یک جا دوست داری مردم بهت توجه کنن و یک جا دیگه دوست داری تنها باشی فقط مال خودت باشی.

 

از عصر تا حالا که از زور بیکاری نشستم و وبلاگ میخونم به این نتیجه رسیدم که من تنها نیستم و خیلی ها افکاری شبیه من دارند.بعضی وقتها خوبه که آدم بدونه منحصر به فرد نیست هم در قسمت های مثبت و هم در قسمت های منفی زندگی.

در راستای همین کشفیات تصمیم گرفتم برنامه ۱ سال آینده را تنظیم کنم.قبلا برنامه ریزی برای خودم داشتم ولی هیچ کدوم زمان بندی نداشته در نتیجه به سر انجام نرسیده.

۱- خرید ماشین : مهر سال آینده من باید ماشین دار شده باشم ماشینی که با پول خودم خریده باشم نه پول بابام.کار سختیه ولی شدنیه.باید یه حساب باز کنم و هر ماه یکی نصف حقوقم رو بذارم تو بانک.البته این پس انداز بعد از یک سال فقط میتونه پیش قسط یک ماشین رو جور کنه ولی بازم خوبه.

۲-تو این ماه رمضونی بد جوری صورتم لاغر شده باید تو این ۱۰ روز باقی مانده یه کم به خودم برسم چون بعد از ماه رمضون چند تا عروسی داریم و نمیشه اینجوری عین روح برم مجلس.

برای اینکه قیافه ام به حال اول برگرده ۱)شیر ۲)آب میوه ۳)ففول ۴)مولتی ویتامین ۵)داکسی سایکلین

این برنامه ۱۰ روز آینده است.

۳-خیلی دلم میخواد درس بخونم .نه اینکه ادامه تحصیل بدم چون اصلا حوصله اون مدل درس خوندنو ندارم ولی کلا دوست دارم ذهنم اکتیو باشه حالا به هر شکلی یادگیری زبان روش خوبیه ولی کی وقت کلاس رفتن داره؟؟باید یه فکری براش بکنم ولی الان نمیدونم دقیق چکار میخوام بکنم.(در موردش فکر میکنم و بعد مینویسم)

۴-با توجه به ساعت کار طولانی ۸صبح تا ۸ شب من دقیقا چطوری میتونم به زندگیم سر و سامون بدم؟فکر میکنم باید یه کم بی خیالتر و یه کم رلکس تر با مسائل کاری برخورد کنم این همه حرص و جوش چی قسمت من میکنه؟

حداقل به مدت ۱ سال برنامه کاری من همینه و اگر بخوام با این روش دوام بیارم و از پا نیافتم باید یک سری مسائل رو رعایت کنم.

برای حفظ شادبی ظاهرم ( که خیلی خیلی مهمه ) شیر ،میوه، آب میوه باید تو برنامه غذائیم جایگاه ویژه داشته باشه.بعد از ماه رمضون باید غذا ببرم سر کار گرچه که اینکار خیلی سخته و هر روز باید یه دنیا وسیله با خودم ببرم و بیارم ولی به زحمتش میارزه.

یکی از چیزهائیکه به من روحیه میده آرایش کردنه به طور کلی من تحت هیچ شرایطی دلم نمی خواد یک قیافه خسته و رنگ و روی زرد داشته باشم دلم نمیخواد عین زن شلخته ها باشم  پس اینم رفت تو دستور کار روزانه .

الان که برگشتم و خوندم دیدم غیر از ماشین هیچ برنامه ریزی ۱ساله ای ندارم ولی خوبه که نوشتم به افکارم نظم دادم.

 

عزیز از دست رفته

 

... گفتی رابطه ی من و تو پیچیده است . همه ی روابط زندگی تو پیچیده اند . هیچ رابطه ی نرمالی نداری . دوست پسر ، دوست ، پارتنر ، سیمپل فرند . آدم ها واست حد دارن . کافیه یکی یه قدم بره اون ور خطی که واسش کشیدی تا بندازیش بیرون . من دوستت دارم . همیشه داشتم ولی هیچ وقت فرصت ابرازشو بهم ندادی . خودت بگو . بمونم طرف تو که این همه غیرقابل پیش بینی هستی و آدمو لب مرز نگه می داری یا اون که همه چیزش مدل دخترهای دیگه است ؟ حسوده ، حساسه ، پرس و جو می کنه ، براش مهمه دوسش دارم یا نه . گیرم رابطه با تو هیجان و آزادی و تب و تاب داشته باشه . من اطمینان می خوام . اطمینانی که تو به هیچ کس نمی دی !


گفتم من نمی خوام همیشه ازم به عنوان پاک کن استفاده کنن . من همینم و نمی تونم آویزون رابطه هام باشم . تو هم از وقتی بین هیجان و آزادی و تب و تابِ من و اطمینان و وابستگی ِ اون ، دومی رو انتخاب کردی واسم یه عزیز از دست رفته ای . عزیز از دست رفته می تونه برگرده . اما اینکه مثل سابق عزیز باشه توقع بیجاییه .

 

این مطلبو تو وبلاگ نارلی خوندم .خیلی رفتم تو فکر.این زندگی منه که با قلم یکی دیگه به تصویر در آمده.این منم که برای رابطه هام حد میذارم و همیشه طرفم لب مرزه.هیچ وقت از بیرون به این موضوع نگاه نکرده بودم. منو تکون داد.به این فکر افتادم که  اونقدر دوستش دارم که آزاد میذارمش هیچ وقت پرس و جو نمیکنم هیچ وقت آمار نمیگیرم سعی میکنم حسود نباشم بهش آزادی میدم ولی هیچ وقت اطمینان نمیدم!!منم شبیه دخترای دیگه نیستم و یه مرد در نهایت دختری رو میخواد که شبیه بقیه دخترا باشه .

الان که این مطلبو میخونم و به عقب بر میگردم میبینم هیچ وقت ازش نپرسیدم که دوستم داری؟هیچوقت نپرسیدم ،غرورم اجازه نمیده فکر کنم که دوستم نداره و باید بپرسم تا مطمئن بشم!!میگه اگه رابطه ما یه جوری تموم بشه آیا زنگ میزنی حالمو بپرسی؟میگم نه.میگه اگه زنگ بزنم جوابمو میدی ؟میگم نه.

من به عزیز از دست رفته ام حتی اجازه برگشت نمیدم.



 

 

من هیچم و به هیچ نیارزد دعای من

                                  شاید مرا به هیچ ببخشد خدای من

 

چند سال پیش تو کتاب بر باد رفته جمله ای خوندم که اون موقع فقط به نظرم جالب آمد ولی الان بعد از گذشت این همه سال معنی دقیق اونو میفهمم در واقع چیزی فرا تر از فهمیدن .

وقتی جائی کم میارم وقتی اختیارکنترل اوضاع از دستم خارج میشه و به سمتی میره که کاملا مغلوب میشم وقتی شکست میخورم اونم در موقعیتی که همه انتظار برد از من داشته اند اونجا و اون موقع  پرچمم از همیشه افراشته تره

 

در اطاق رو ببند و نیم ساعت تمام چیزهائی که به ذهنت میرسه بنویس بعد تمام چیزهائی که نوشتی بخون تا بفهمی چقدر برده ذهنت شدی تا ببینی که چه چیزای عجیب و متنوعی تو ذهنت داری

ذهنت رو از هر چی که در آن هست پاک کن تا بتونی از دنیای اطرافت لذت ببری

عفو بفرمائید

 

عفو کردن خطا ، انتقام ملایمی است.

                                                 دیل کارنگی

 

من از این روش استفاده کردم خیلی موثر بوده به شما هم توصیه میکنم امتحان کنین