عشق از نهایت ادب شروع میشه و به بی ادبی مطلق میرسه.
فراموش کردم این جمله مال کیه ولی به نظر جالب میاد.اگه یه کم فکر کنیم شاید ما هم به همین نتیجه برسیم. در شروع آشنائی همه سعی میکنند مودب و متین رفتار کنند به تدریج که با هم احساس راحتی میکنند و به اصطلاح خودمونی میشوند سر شوخی باز میشه و ازین مرحله به بعد صمیمیت بیشتر میشه. وقتی به آدم های اطرافم نگاه میکنم هر زوجی که در روابط پشت پرده و کاملا خصوصی وقیح ترند صمیمی تر و عاشق تر هم هستند شاید در ظاهر زوج ایدالی نباشند شاید از دیده من و شمای بیننده زمین تا آسمون تفاوت داشته باشند ولی در بخش مهمی از زندگی به تفاهمی رسیدن که خیلی از زوج های دنیا حسرتشو می خورند.گرچه که این نوع از تفاهم برای یک رابطه موفق کافی نیست ولی صد در صدشرط لازم هست.
اگر فکر کنی طرفت یه دست آورد مهمه ، سعی میکنی حفظش کنی و زمانی که این کارو کردی به تدریج از دستش میدی.
نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده تمام اون چیزهائی که یه روزی برام مهم بودند حالا اهمیت خودشون رو از دست دادند.زندگیم فقط تو همین لحظه ای که توش هستم خلاصه شده. هیچ آینده ای تو ذهنم نیست یه زمانی خیلی به آینده خودم و آدمای اطرافم و روابطم فکر میکردم ولی الان دیگه نه.در واقع خسته شدم از افکار کسل کننده از وقتی که شروع کردم به زندگی کردن در لحظه حال زندگی راحتتر پیش میره قبلا اونقدر به فکر آینده بودم و اونقدر به فکر حفظ شرایط فعلی بودم که فراموش میکردم از شرایطی که دارم لذت ببرم. فراموش میکردم دو ماه پیش واسه امروزم چه نقشه هائی داشتم... به هر حال الان دیگه میدونم یه بهتر بگم پذیرفتم که من قادر به تغییر بخشی از شرایط زندگیم نیستم پس بهتره از تک تک لحظات خوبی که برام پیش میاد لذت ببرم.
دقیقا نمی دونم چی بنویسم و از کجا شروع کنم.همیشه حرفامو فراموش میکنم دیشب یه دنیا حرف داشتم که امشب هیچ کدومش یادم نیست.
امشب شب خوبی بود با این که اونطور که میخواستیم پیش نرفت ولی بدم نبود.اتفاق جالبی که افتاد این بود که یه نفر یه حرفی زد که اگه تا دیشب میشنیدم یه شب تا صبح گریه میکردم ولی الان نمی دونم چه اتفاقی افتاده عین خیالم نیست.عجیبه واقعا!!!