خطر متفاوت بودن را بپذیر

خطر متفاوت بودن را بپذیر اما بیاموز بدون جلب توجه متفاوت باشی.

خطر متفاوت بودن را بپذیر

خطر متفاوت بودن را بپذیر اما بیاموز بدون جلب توجه متفاوت باشی.

نقش ادب در عشق

 

عشق از نهایت ادب شروع میشه و به بی ادبی مطلق میرسه.

فراموش کردم این جمله مال کیه ولی به نظر جالب میاد.اگه یه کم فکر کنیم شاید ما هم به همین نتیجه برسیم. در شروع آشنائی همه سعی میکنند مودب و متین رفتار کنند به تدریج که با هم احساس راحتی میکنند و به اصطلاح خودمونی میشوند سر شوخی باز میشه و ازین مرحله به بعد صمیمیت بیشتر میشه. وقتی به آدم های اطرافم نگاه میکنم هر زوجی که در روابط پشت پرده و کاملا خصوصی وقیح ترند صمیمی تر و عاشق تر هم هستند شاید در ظاهر زوج ایدالی نباشند شاید از دیده من و شمای بیننده زمین تا آسمون تفاوت داشته باشند ولی در بخش مهمی از زندگی  به تفاهمی رسیدن که خیلی از زوج های دنیا حسرتشو می خورند.گرچه که این نوع از تفاهم برای یک رابطه موفق کافی نیست ولی صد در صدشرط لازم هست.

دست آورد

 

اگر فکر کنی طرفت یه دست آورد مهمه ، سعی میکنی حفظش کنی و زمانی که این کارو کردی به تدریج از دستش میدی.

فقط میتونم بگم که دارم دیوونه میشم .

پریود ، وبلاگ و آرامش

پرگلک موضوع جالبی رو در وبلاگش مطرح کرده که گرچه در قالب یک پست بود ولی من سه برداشت موضوعی جداگانه ازش داشتم ۱- بحث جذاب پریود که من هر زمان بهش فکر میکنم حیرون میشم( نمی تونم اصطلاح بهتری پیدا کنم) من هر چی در این مورد اطلاعات داشتم از طریق دوستام و مدرسه بود مامان هیچ وقت در این مورد با من صحبت نکرد حتی خواهر بزرگم هیچ اشاره ای به این موضوع نداشت علیرغم تمام ادعا های روشنفکریشون. خیلی خوب یادمه اون روزی که برای بار اول پریود شدم مامان تو حیاط بود من تمام شجاعتمو جمع کردم رفتم پیشش گفتم مامان من چیز شدم!!! مامان جواب داد ااااا چه جالب!! هنوزم وقتی یاد اون روز می افتم از خودم تعجب میکنم چون من در ۱۳ سالگی خجالتی ترین بچه فامیل بودم و هنوزم نمی دونم چه محرکی منو به جلو برد تا بتونم این موضوع رو عنوان کنم.
موضوع بعدی که تو پست پرگلک  نظرمو جلب کرد تاثیر خوندن وبلاگ هاست از دو جهت:
 ۱- آشنائی با نظرات دیگران در مورد زندگی و به طور خاص ساختار شکنی که وبلاگ نویسان ما واقعا در این مورد موفق عمل کرده اند شاید تاثیری که در فرد من گذاشته میشه خیلی جزئی باشه ولی ما به عنوان اجزاء این جامعه میتونیم تفکر حاکم رو به تدریج تغییر بدیم.
۲-خوندن وبلاگ در شرایط خاص میتونه آرامش بخش باشه.در یکی از بدترین تجربه های زندگیم تو یکی از گشت زنی های اینترنتیم رسیدم به وبلاگی که حدود دو ماه تبدیل شد به سرگرمی زندگیم و کامنت گذاشتن و خوندن پاسخ کامنت ها داروی فراموشی و فرار از فشار های عصبی بود الان که به اون دوران فکر میکنم همیشه میگم بابک خدا حفظت کنه که فضای دوستانه وبلاگت روح متلاطم منو آروم کرد.

نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده تمام اون چیزهائی که یه روزی برام مهم بودند حالا اهمیت خودشون رو از دست دادند.زندگیم فقط تو همین لحظه ای که توش هستم خلاصه شده. هیچ آینده ای تو ذهنم نیست یه زمانی خیلی به آینده خودم و آدمای اطرافم و روابطم فکر میکردم ولی الان دیگه نه.در واقع خسته شدم از افکار کسل کننده از وقتی که شروع کردم به زندگی کردن در لحظه حال زندگی راحتتر پیش میره قبلا اونقدر به فکر آینده بودم و اونقدر به فکر حفظ شرایط فعلی بودم که فراموش میکردم از شرایطی که دارم لذت ببرم. فراموش میکردم دو  ماه پیش واسه امروزم چه نقشه هائی داشتم... به هر حال الان دیگه میدونم یه بهتر بگم پذیرفتم که من قادر به تغییر بخشی از شرایط زندگیم نیستم پس بهتره از تک تک لحظات خوبی که برام پیش میاد لذت ببرم.

دقیقا نمی دونم چی بنویسم و از کجا شروع کنم.همیشه حرفامو فراموش میکنم دیشب یه دنیا حرف داشتم که امشب هیچ کدومش یادم نیست.

امشب شب خوبی بود با این که اونطور که میخواستیم پیش نرفت ولی بدم نبود.اتفاق جالبی که افتاد این بود که یه نفر یه حرفی زد که اگه تا دیشب میشنیدم یه شب تا صبح گریه میکردم ولی الان نمی دونم چه اتفاقی افتاده عین خیالم نیست.عجیبه واقعا!!!

دوستش دارم ولی بعضی وقتا نمی دونم چه طوری با اخلاقش کنار بیام اعصابمو خورد میکنه .البته الان که خوبیم.در واقع همیشه خوبیم هیچ وقت هیچ مشکل بزرگی نیست ولی همیشه یه چیزی هست فکر منو به هم بریزه.همیشه وسط خنده و شوخی درست اونوقتی که فکر میکنم چه شب قشنگی و چقدر داره بهم خوش میگذره یه دفعه یه چیزی میگه که خنده رو صورتم خشک میشه لال میشم یه کاری میکنه که با خودم هزار بار تکرار میکنم کاشکی نیومده بودم کاشکی با هم نرفته بودیم بیرون کاشکی هر کار دیگه ای میکردم جز این که الا ن اینجا تو این ماشین پیش این آدم باشم .با همه اینها دوستش دارم نمی تونم ازش بگذرم دلم براش تنگ میشه میدونم اگه تو شوخی و خنده چیزی میگه برای ناراحت کردن من نیست میدونم از ناراحتی من ناراحت میشه .معمولا ناراحتیمو بروز نمی دم نمیتونم عوضش کنم و نمی خوام که عوض بشه من این آدمو همین جوری که هست میخوام ولی بعضی وقتا به اعصابم فشار میاد بارها سعی کردم ازش جدا بشم ولی نمیذاره هر کاری میکنه که من آشتی کنم و برگردم.همیشه فکر میکردم این دختر و پسر هائی که با هم قهر میکنن سر چی دعواشون میشه از دوستام میپرسیدم و جواباشون  به نظرم بچه گانه بود الان که به اونا فکر میکنم و به خودمون میبینم بحث و قهر ما شبیه هیچ کدوم اونا نیست شاید ما هم به نظر اونا بچه باشیم ولی به نظر خودمون خیلی بزرگیم و خیلی عاقل ...

الانم دلم براش تنگه.به هر کس و هر چیزی که اونو از من جدا کنه حسودیم میشه حسرت تمام اون لحظاتی رو دارم که با من نیست کاشکی اینقدر دوست داشتنی نبود کاشکی اینقدر متفاوت با دیگران نبود کاشکی میتونستم یه عیب بزرگ روش بذارم و یه دعوای بزرگ راه بندازم و ازش جدا بشم و ازین همه درگیری فکری خودمو خلاص کنم  کاشکی این قدر جونم به جونش بند نبود ...

اسباب کشی کردم آمدم اینجا