خطر متفاوت بودن را بپذیر

خطر متفاوت بودن را بپذیر اما بیاموز بدون جلب توجه متفاوت باشی.

خطر متفاوت بودن را بپذیر

خطر متفاوت بودن را بپذیر اما بیاموز بدون جلب توجه متفاوت باشی.

خوابم میاد بد جور .استرس هم دارم بدجورتر

الان خوب خوبم صحیح و سالم ملالی نیست جز دوری روی پسر شاه پریون که اونم به زودی مشکلش حل میشه.

در مورد رشته فوق تصمیم گرفتم یک عالمه کتاب خریدم حالا باید یه  کم وقت پیدا کنم واسه درس خوندن.

تا حالا 2 تا استامینوفن کدئین رو با هم خوردین؟من خوردم و فکر نمی کردم اینقدر زود اثر کنه دارم میفتم از رو صندلی چشمام باز نمیشه الا ن اگر شکنجه ام بدن به هر کاری اعتراف میکنم به این شرط که بعدش بذارن بخوابم.

باید خوشحال باشم ولی نیستم.غم و شادی با همه.نمی تونم تفکیکشون کنم.میدونم جدائی به نفع خودمه خیلی وقت هم هست که خودمو آماده کردم ولی عصبی میشم از فکر اینکه دیگه نباشه.میدونم برای هر دومون بهتره که زودتر تمومش کنیم این وابستگی هر دومونو داغون میکنه و فکر میکنم اونو بیشتر ولی هیچ اقدامی نمی کنم نشستم منتظر تا خودش اتفاق بیافته دلم میخواد از لحظه لحظه اش استفاده کنم.نگران ضربه ای هستم که حتما به اون میخوره بعد از جدائی از من همونطور که در  روابط قبلیش اینطوری بوده .

میدونی بوالهوسه؟ آره

میدونی الان که با تو هست با چند نفر دیگه هم هست؟ آره

میدونی از نظر روحی مشکل داره؟آره

میدونی با خوانواده اش درگیره؟ آره

آره

آره

...

میدونی الان که رفته مسافرت تنها نیست و یه خانم باهاشه؟ اینم آره و خیلی چیزای دیگه هم آره.

کسی که این سوال ها رو ازم میکرد فکر کرد من دیونه ام که با همچین آدمی موندم.

میگه بهت عادت کرده.خودمم هم بهش عادت کردم و من متنفرم از عادت کردن  به یک رابطه.

چند وقتیه که به طرز مسخره ای هوس کردم درس بخونم.هر چی هم که میخوام با این حس مبارزه کنم نمیتونم.دائم به خودم میگم اگر کلاس زبان برم یه یه کلاس دیگه که جنبه تحصیل داشته باشه خوب میشم و از حال و هوای دانشگاه میام بیرون ولی باز ارضا نمیشم.عشق خوندن دارم درس خوندن و امتحان دادن و بقیه بند و بساطای دانشجوئی رو دوست دارم یه کمی هم عشق مدرک دارم.به لیسانس راضی نیستم کم کم دارم فکر میکنم که فوق شرکت کنم ولی برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که رشته خودمو نمیخوام.من با این لیسانس(یکی از مشکل ترین ها در علوم پایه)دارم یه کار غیر مرتبط میکنم چرا باید فوق لیسانش رو بگیرم که بازم همین کارو بکنم؟ضمن اینکه یه رشته ای رو میخوام که در ارتباط با جامعه و مردم باشه کار تحقیقی داشته باشه .همیشه و در بدترین شرایط روحی بودن با مردم خیلی به بهبود روحیه من کمک کرده ولی الان دقیق نمیدونم چی میخوام بخونم در واقع اطلاعاتی در مورد این جور رشته ها ندارم.تورو خدا اگه یکی این جا رو خوند و اطلاعات مفیدی داشت یه راهنمائی بکنه.

 

دلم میخواد برم یه جای دور آخر دنیا یه جائی که دست هیچ کس بهم نرسه یه جا که هیچ کس منو نشناسه یه اتاق کوچیک داشته باشم یه کار معمولی حقوقش هم مهم نیست.مهم اینه که کسی ندونه من کیم کسی به خودش اجازه قضاوت کردن در مورد دیگران رو نده مردم کار به کار هم نداشته باشن دوستای جدید داشته باشم فارغ از روابط کاری فارغ از روابط خانوادگی

 

قدرت تصمیم گیری رو از دست دادم در واقع اصلا نمیدونم خه کاری به صلاح منه.وقتی فکر میکنم میبینم ساعت کار طولانی تاثیری رو زندگیم نذاشته .من استاد برنامه ریزی هستم در این چند ماه گذشته هیچ بخشی از زندگیم به خاطر کارم لنگ نشده ولی از طرفی ....

حس بدی دارم ، انتقام ، اذیت ، پوز زنی  ...

 آقای محترم:

علیرغم علاقه ای که بهتون دارم باید بگم ، خیلــــــــــــــــــی خری

 آقای محترم:

علیرغم علاقه ای که بهتون دارم باید بگم ، خیلــــــــــــــــــی خری

پیش به سوی قهر

محض رضای خدا اصلا نمیگه حالت چطوره؟نمیگه زنده ای؟چته؟چرا حرف نمیزنی؟آخه یک کلمه سوال کن تا منم بگم نمیدونم!!

همین الان فهمیدم چمه.دنبال بهانه میگردم دلم تنوع میخواد فکر کنم با یک قهر آنچنانی کارم راه میفته